دردودل
دردودل
داستانی مینویسم از دل شکستگیم ازاین که چه جوری زمین خوردمو بریدم چیشد که از زندگی کردن سیر شدم:
یه زمانی عاشق یه کسی بودم شکستم از اون جابود، که پیه یک عشق یک طرفه بودم تا اواسط پارسالم در تلاش بودم تا کسیو که دوست داشتمو داشته باشم ؛ خیلی ازیت شدم ،هزار مرتبه خوردم زمین ولی باز بلند شدم و دویدم تا بتونم عشقمو ببینم بهش برسم عالمو ادم دست به دستهم داده بودن که بهش نرسم بلاخره موفق شدن.
درپیه شونه هایی گرم اغوشی گرم برای گریه کردن هستم اما این رو هم ندارم خدایا حداقل تو اغوش باز کن تا در اغوش تو اروم گیرم.
اگه الان روی پا هستم مدیون کسانی هستم که در تمام این مدت حاضر به تنها گذاشتن من نشدن دوستان و...تواین دنیا که خوشی ندیدم اما خدا کنه اون دنیا اینجوری نباشه اخه اونجا ابدیه اگه اونورم جهنم باشه دیگه زنده بودنو زندگی کردن فرقی نمیکنه با مردن من همین حااشم مردم همون موقع که فهمیدم کسی نیستم که بتونه قلب کسیو داشته باشهمن مردم؛ تنهایی خیلی بده من با اینکه کسانی واطرافم دارم که هوامو داشته باشند اما، اما باز هم احساس تنهایی میکنم چون خودم رو گم کردم، من خودموزمانی گم کردم که در پی عشق بودم حالا هم نشستم تا کسیو پیدا کنم که با عشقش دستمو بگیرو کمکم کنه تادوباره خودمو پیدا کنم ارزومه که خیلی زود پیداش کنم اونوقته که قشنگ ترین حس دنیارو پیدا میکنم خدایا زود منو بهش برسون.
براتون ارزو میکنم هرگزاین دردونچشین ((همیشه بهار ))
- ۹۴/۱۲/۲۹